آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آروین من

چگونه بهترین پسردایی دنیا شویم؟

اشا بهترین پسردایی دنیاست. می پرسید چرا؟ تا پایان این مطلب را که بخوانید با من هم عقیده می شوید. 1- از ابتدای تولد، حتی زمانی که آروین خیلی کوچک بود، اشا با اون بازی می کرد و هیچوقت نمی گفت اون خیلی کوچیکه یا نمی فهمه. 2- همیشه شاده و این شادی رو به آروین منتقل کرده. آروین عاشقه موسیقی و رقصه و با هر آهنگی ابراز احساسات می کنه. اون شاد بودن و رقصیدن رو از کسی بجز پسرداییش یاد نگرفته. 3- توی همه کاری اشا یک الگوی فوق العاده برای آروین است. چون اشا یک نابغه است که هم در درساش نمونه است خصوصا در زمینه ریاضی و فیزیک ( با وجود اینکه راهنمایی هست) و هم در زمینه ادبیات و مقاله نویسی، در زمینه فن بیان و مجری گری (قربون قشنگ صحبت کردن...
21 مرداد 1391

جیگروم خنک شد - آخیشششششششششش

من بعضی اوقات می مونم تو بعضی جمله ها رو کی و از کی یاد می گیری! چند روز پیش با بابا هومن رفتی خونه مامانی. اونجا از مامانی آب خواسته بودی و بعد از اینکه با ولع خورده بودی گفتی: " آخیششششش جیگروم خنک شد" می تونم قیافه مامان فرخنده رو در حال خنده و قربون صدقه رفتن تو تصور کنم.  از اونجایی که تو عاشق ورجه وورجه و کشتی گرفتن هستی، من هر موقع که بعد از شیر خوردن کله معلق می زدی به بابات یا دیگران می گفتم شیر خوردی تا کمتر باهات شوخی کنن. حالا تو هر موقع که جایی گیر می کنی که راه فرار نداری مثلا توی دستای بابا می گی: "ولم کن. شیر خوردم. " امروز روی پشت بوم دنبال نیلوفر می کردی تا کنترل ماشین رو از دستش بگیری. وقتی که دیگه نا امید شدی، گفت...
3 مرداد 1391

یک روز با دختردایی نازم

هفته پیش دختردایی نیوفر اومد خونه مون و تو حسابی بازی کردی. به دوتاتون خیلی خوش گذشت و من هم از شادی شماها لذت بردم. نیلوفر کمکت کرد تا خونه ات رو سر سامون بدی (منظور زیر میز ناهارخوریه). برای خونه ات پرده و دیوار درست کرد. دوچرخه سواری یادت داد. باهم ارگ و ارف زدین و برای عروسک ها اسم گذاشتین. پارک رفتین و خلاصه کلی بهت خوش گذشت. تمام مدت هم به نیلوفر می گفتی: " دوستم بیا. دوستم برو. دوستم.... دوستم ..." . من همیشه فکر می کردم این واژه دوستم رو بچه های 4 یا 5 ساله درک می کنن. اما برام جالب بود که تو این واژه رو از توی پارک و از بچه ها یاد گرفتی و در اولین فرصت به کارش بردی. حالا هم که ازت می پرسم نیلوفر رو دوست داری؟ جواب می دی: خیلیییی...
3 مرداد 1391

آروین - نوروز 1391

پسر مامان  جشن نوروز امسال یه جشن متفاوت با کل نوروزهای عمر من بود. چون امسال سال رو در کنار آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگ مرد پارسی، نو کردیم.  نمی دونی چه احساس غرور و رضایتی وجودم رو پر کرد وقتی که با کمک همسفرهای خوبم در آخرین لحظات بالاخره تونستیم سفره هفت سین رو در آرامگه فردوسی بزرگ پهن کنیم و چه احساس غم و اندوهی از اینکه فردوسی در آن لحظه چقدر تنها بود، حتی نگهبان پارک می خواست مانع این کار ما شود. اما شیرینی اون لحظه رو هرگز در عمرم فراموش نمی کنم. تاریخ سرزمین ما پر از مردان بزرگی است که با بی مهری ما و زیرکی دیگران به تاریخ های دیگران می پیوندند. افسوس   ...
3 مرداد 1391

مامان بزرگا و بابابزرگا با ارزشترین های زندگی

من فکر نمی کنم بعد از پدر و مادر توی دنیا کسی بیشتر از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بچه ها رو دوست داشته باشن و براشون دل بسوزونن.  عزیزم مامان پری بیشترین زحمت رو برای تو کشیده و مامان فرخنده هم با تمام وجود تو رو دوست داره.  امروز من و تو و اشا و بابا سروش و مامان پری رفتیم بیرون. من و اشا رفتیم دانشگاه و شما و مامان پری بیرون دانشگاه منتظر ما شدید. طبق معمول شیطونی کردنات خوردی زمین. وقتی که اومدم بیرون دیدم مامان پری با وجود پادردش تو رو بغل کرده و داره به سمت ماشین میره. خیلی نگرانت بود که سرت چیزی نشده باشه. بخاطر اینکه تو بهانه می گرفتی همه کارها کنسل شد و همگی رفتیم خونه ما البته به دستور شما. بعد از ناهار مامان پری و بابا ...
3 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد